یکی از دوستان فارسی زبان که میخواهد سر به تن هیچ یک از این جماعت هویتطلب آذربایجانی نباشد، امروز برای تحقیر من میگفت: در اتوبوس یک ترک زبان با دوستش صحبت میکرد دقت که کردم اکثر کلماتش را میفهمیدم. اکثر کلماتش عربی و فارسی بود.
*
تحلیل این جمله
این دوست را از سه چهار سال پیش میشناسم. زمانی که به اتاق ادبیات ترکی میآمد و گویا میخواست ادامه کار کسروی را بگیرد و بعد از بحثهای زیاد و مسائلی که مطرح شد خود به عبث بودن این کار پی برد.
بعد از سه سال امروز در دفتر یکی از نشریات همدیگر را دیدیم و این جمله را گفت. او به عمد در جملهاش کلمات عربی را نیز آورد، چون میدانست که من اعتراض خواهم کرد و جوابی نخواهد داشت. چرا که تقریبا شنیدن یک جمله شفاهی از مردم کوچه و بازار بدون این که از کلمات عربی استفاده کنند محال است.
او جملهاش را به پایان برد و پیروزمندانه در من نگریست. شاید او نمیدانست که روحیه ستیزهجویی سالها پیش را ندارم و اکنون بسیار آرامتر و مطمئنتر از سالها پیش به سرنوشت زبان ترکی در ایران میاندیشم. آری، او نمیدانست که گفتن این جمله از سوی یک فارس زبان در دفتر یک نشریه که ترکی نوشتن در آن قدغن شده است، چیزی جز عجز وی نیست. در زمانی که رسانهها و نشریات قدر قدرت فارسی همه جا را احاطه کردهاند، دیگر حمله کردن به زبانهای غیر فارسی یا نشانهی بیماری یک انسان است یا نشانهی ترس او.
دوست من میترسد. وقتی کتاب شعر تازه چاپ شدهام را دید و تبریک نگفت حدس زدم که میترسد و نگران این نهالهایی است که به بار مینشینند. من خیلی سرسنگین جمله او را گوش کردم و به آرامی گفتم: البته همه آن کلمات فارسی پنداشته شده فارسی نیستند وخیلی از کلمات مثل همین کلمه خیلی از ترکی به فارسی آمدهاند که شما تصور میکنید فارسی هستند.
او به تایید سرش را تکان داد. میدانستم حوصله شنیدن مابقی توضیحات مرا ندارد. آخر میشکند. من نیز نخواستم او را بیشتر از این عذاب بدهم و جمله پیروزمندانهاش را برایش بدل به زهر کنم و الا سخن بلوشه، شرق شناس فرانسوی را برای او میگفتم که معتقد است «طبق احصاء دقیق بیست هزار کلمه ترکی به فارسی وارد شده است».
*
دلم برای کسانی که بر روی شانههای دروغ و به غرور ایستاده بودند میسوزد. این شانهها دیری است که یارای نگهداشتن کسی را ندارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر