نگاهي به راهبردهاي مواجهه با
زبان و هويت قومي درفرايند تحولات اجتماعي
اتابك نميني
مقدمه
از زبان گاهي به عنوان كليد شبكههاي ارتباطي1 و گاه به عنوان سرمايهاي فرهنگي ياد ميشود كه افراد با تسلط بر آن، ميتوانند علاوه بر برقراري روابط اجتماعي، نوعي هويت ويژه را كسب كنند. پس هويت فرد، چه در سطح قومي و چه در سطح ملي، تا حدودي بستگي به زباني است كه او فرا ميگيرد. زبان بومي كه يكي از مؤلفههاي هويت قومي افراد است، حيطه و شبكه ارتباطي فرد در جامعه را رقم ميزند و در فرايند شكلگيري هويت، تعيينكننده جمعي است كه فرد به آن احساس تعلق ميكند. با اين توصيف، آموزش زبان بومي يا قومي نيز به لحاظ اهميت آن در نظام روابط اجتماعي و جامعه كل، حائز توجه خاصي است. سياستهاي آموزشي كلان در خصوص نفي يا اثبات ضرورت آموزش زبان قومي، نتايج و تبعات جامعهشناختي قابل تأملي به همراه دارد.
واقعيت اين است كه موضوع زبان قومي و چگونگي پرداختن به آن، تنها مربوط به كشور مانيست. بيشتر كشورهاي جهان، با داشتن اقوام و زبانهاي متنوع و متعدد، به نوعي با اين مسأله مواجه هستند.در اروپاي امروزي فقط ايسلند و پرتغال كشورهاي تكزبانه هستند، به عنوان نمونه، بلژيك يك كشور سه زبانه است كه شاهد تنشهاي بسياري در زمينه زبان بوده و براي آن قانونهاي بيشماري وضع كرده است. در آفريقا، چند زبانگي به شدت و در همه جا رايج است.كنيا، تانزانيا، اوگاندا و نيجريه، زبان دوران استعماري خود، يعني انگليسي را نگه داشتهاند و آن را زبان رسمي خود به حساب ميآورند.
تنها تانزانيا توانسته است يك زبان بومي آفريقا، يعني «كيسواحيلي» را همانند يك زبان ملي در سطح كشور گسترش دهد. در آمريكاي شمالي، چه در ايالات متحده و چه در كانادا، زبانهاي بومي در كنار انگليسي، وضعيت دو زبانهاي را به وجود آوردهاند. در هر دو كشور، بوميان يا در جامعه كل ادغام شدهاند و زبانهايشان رو به نابودي هستند، يا در محدودههاي جغرافيايي جداگانهاي زندگي ميكنند و زبانهاي خودشان را به كار ميبرند. در آمريكاي لاتين، در كشورهايي مانند مكزيك، بوليوي و پرو، در پي هجوم استعمارگران اسپانيايي و پرتغالي موقعيتهاي چند زباني پديد آمد.2
كشور ايران نيز از اين قاعده مستثنا نيست. ملت ايران، تركيبي از اقوام، زبانها و گويشهاي مختلف است. در اين صورت، همانند بسياري از كشورهايي كه به آنها اشاره شد، ايران نيز با مسأله دو زبانگي مواجه است. دو زبانگي از زواياي مختلف آموزشي، فرهنگي و اجتماعي قابل تأمل و بررسي است كه هر يك مباحث وسيعي را به خود اختصاص ميدهد.
در اين مقاله سعي بر آن است كه از بعد اجتماعي موضوع زبان بومي و رابطه آن با هويت قومي بررسي شود و به اين پرسشها پاسخ دهيم كه با رسميت دادن به آموزش زبان قومي و تقويت هويت قومي، انسجام اجتماعي و وفاق ملي كاهش مي يابد يا تقويت ميشود. اصولاً هويت قومي چيست و چگونه شكل ميگيرد؟ و در نهايت، راهبرد ملي در مواجهه با چنين مسألهاي چه ميتواند باشد؟
زبان و هويت قومي
از نظر لغوي واژه قوميت از يك ريشه يوناني گرفته شده كه در معاني نژاد، مردم، ملت و قبيله به كار ميرفته است. اما كاربرد جديد اين واژه در معناي محدودتر، به مردمان اوليه و آثار گذشتگان اطلاق ميشود، گو اين كه در همين كاربردها نيز تا حدودي معاني اوليه را در خود حفظ كرده است؛ به ويژه در جاهايي كه بحث به نژاد و مليت مربوط ميشود.3
مباحث مربوط به قوميت عمدتاً در آمريكا و توسط مكتب شيكاگو مطرح شد. صاحبنظران اين مكتب نشان دادند كه قوميت و خصوصاً نابرابريهاي مبتني بر آن، ريشه در اختلافات زيستشناختي ندارد، بلكه بر عوامل فرهنگي و اجتماعي مبتني است. آنها در اشاره به چنين تفاوتي، واژه قوميت را به كار بردند.به اين ترتيب آن را از واژهنژاد كه تكيه بر تفاوتهاي زيستشناختي دارد، متمايز كردند.4
با وجود صراحت نسبي در مفهوم قوميت كه با شاخصههاي فرهنگي مانند زبان، آداب و رسوم و... مشخص ميشود، مفهوم هويت تأمل بيشتري را ميطلبد؛ خصوصاً زماني كه هويت با قوميت تركيب شود و سازه مشتركي را به وجود آورند. اگرچه جامعهشناس معروف ماكس در تعبيري روان، هويت قومي را به عنوان يك اعتقاد ذهني برميشمرد اما چنانچه بخواهيم دقت مفهومي بيشتري اعمال كنيم، بايد نگاهي به چگونگي شكلگيري هويت قومي در كودكان داشته باشيم.
هويت قومي كودكان را بايد در زمينه بروز و توسعه «خود» آنها مورد توجه قرار داد. اين واقعيت، بصيرت مناسبي را براي مطالعه احساس بزرگسالان از هويت قومي فراهم ميكند. بلوغ كودكان و ادراك قوميت در آنان با نوعي استحاله و دگرگوني عميق همراه ميشود. اين تغيير و دگرگوني با فرايند رشد شناختي ملازم و همراه است. به عنوان مثال، «فرانسيس ابود» به اين موضوع اشاره دارد كه در يكي از مراحل رشد شناختي كه «پياژه» آن را مرحله پيش عملكردي (سنين 2 تا 7 سال) ناميده است، كودكان نوعي گرايش شديد به اين امر دارند كه در قالب گروهي كه به آن تعلق دارند يا گروهي كه به عنوان گروه متفاوت آن را رد مي كنند، مورد توجه قرار گيرند. در اين قسمت از مرحله عملكردي، آنها قادر به تفكر عقلاني هستند و بردباري و تحمل بيشتري در مابل ديگران و همچنين نوعي همدلي و درك كودكان ديگر كه به نظر آنها متفاوت مي ايند، از خود نشان ميدهند.
اين يافته ها حكايت از آن دارد كه رشد آگاهي قومي، اگر چه مرتبط با رشد شناختي است، اما آينه تمام نمايي از رشد عقلاني كودكان نيست. به هر تقدير، با بلوغ شناختي، قوميت نيز كه در وهله اول به صورت يك تصوير يا مجموعهاي از خصايل فيزيكي است، در ساختار ذهني فرد جاي ميگيرد. آنچه در اين ساختار ملاحظه ميشود، شامل زبان. آداب و رسوم، شواهد فرهنگي و دانش عمومي در خصوص گروه قومي است كه فرد به آن تعلق دارد. ابود و اسكري با مطالعهاي كه در آن «خودقومي» دانشآموزان را با دانشجويان دانشگاه مورد مقايسه قرار دادند، اظهار داشتند كه خانواده نقش اساسي در فرايند شكلگيري هويت قومي ايفا ميكند. به عبارت ديگر، خانواده به صورت انكارپذير به عنوان يك منبع سنتي براي اطلاعات فرهنگي، تاريخي و حتي اساطيري قومي عمل ميكند كه فرد به آن تعلق دارد.5
نوع تقاضاي محصولات فرهنگي كه توسط انسان انجام ميشود، به كار مي رود. در اين تعبير، ساختار فرهنگي معنا كه باعث تحول شخص و هويت او ميشود، امكان دروني شدن آن را نيز فراهم ميكند. بنابراين هويت نه تحميل شدني است و نه يك واحد ناهماهنگ با كل؛ هويت در يك زمينه فرهنگي شكل ميگيرد. اين امر دلالت دارد بر اين كه زمينه فرهنگي، فرصتهاي استقرار هويت فردي را معين ميكند و آن طوري كه در شكلگيري هويت از آن صحبت ميشود، آن را تكميل ميدهد.
چنانچه اشاره شد، بخش انكارپذيري از متن فرهنگي قوميتها، زبان آنان است. زبان بومي و مادري افراد يكي از دومين عوامل زمينهاي است كه فرد با تخصيص تمايز آن با اقوام ديگر و تشابه آن با همربانان خود، در راه تشخيص تمايز آن با اقوام ديگر و تشابه آن با همزبانان خود، در راه تشخيص و تفكيك هويت قومي خود قدم برمي دارد. با اين توصيف ميتوان ادعا كرد انواع سياست هايي كه در سطوح ملي كشورهاي مختلف براي قبض و بسط آموزش زبان هاي قومي تأثيرگذار است. در پي اين موضوع، پرسش ديگري شكل ميگيرد، به اين شرح كه: «آيا هويتهاي قومي و همچنين زبانهاي قومي در يك كشور بايد توسعه داده شوند يا خير؟ و در هر صورت، تأثير اين سياستها بر انسجام اجتماعي و وفاق ملي چيست؟»
اعمال سياستهاي مطالعه نشده در اين موارد ممكن است، عوارضي مانند اختلال نمادي و يا تا حدودي، اختلال نمادي ضعف در احساسات، پنداشتها، رموز و اصول مشترك است. به عبارت ديگر، اختلال نمادي چيزي جز نارسايي در «سمبوليسم ابزاري» و «سمبوليسم شناختي» در سطح جامعه نيست. اين در حالي است كه يكي از مقتضيات اساسي نظم اجتماعي، وحدت نمادي است.
با توجه به اين كه وسيله بالا فصل وحدت نمادي، زبان طبيعي و مشترك ملي است و از سوي ديگر، هدف راهبردي يا سياست فرهنگي ملي است و از سوي ديگر، هدف راهبردي يا سياست فرهنگي كلان جامعه، چيزي جز رعايت اين اقتضاي كاركردي، يعني وحدت نمادي نيست6، حال نوبت پاسخ به اين سؤال مي رسد كه: «جامعه بايد كدامين راهبرد كلان را در مواجهه با قوميتها و خرده فرهنگهاي مختلف اتخاذ كند؟»
راهبرد ملي در برخورد با مسأله
به عنوان يك سياست ملي و كلان در مواجهه با چنين مسألهاي، ميتوان به سه راهبرد اشاره كرد:
1ـ راهبرد تكثرگرايي مفرط؛
2ـ راهبرد يكسانسازي يا تك شكلي فرهنگي؛
3ـ راهبرد وحدت در كثرت7
اتخاذ هر يك از اين راهبردهاي سهگانه، نتايج و پيامدهاي خاص خود را در نظام اجتماعي به دنبال خواهد داشت. راهبرد تكثرگرايي مفرط اشاره به سياستي دارد كه مبتني بر آن، بدون توجه به موضوع انسجام و وفاق ملي، سعي مي شود تا خرده فرهنگ هاي مختلف هم عرض يكديگر توسعه داده شوند. در قالب موضوع مورد بحث اين مقاله، نمود عملي اين سياست را ميتوان در شرايطي ترسيم كرد كه اقوام موجود در هر كشور، تنها به زبان خود تكلم كنند و آموزش زبان نيز مبتني بر توسعه زبان قومي و محلي باشد.
اين راهبرد كه به تعديل شده در يك كشور صنعتي همانند كانادا تجربه شده است، شايد به دليل نبودن مقتضيات اجتماعي و فرهنگي، نسخه قابل صدوري براي كشورهاي جهان سوم نباشد. پرداختن به اين راهبرد. خود تكثير سريع خرده فرهنگ هاي مختلف را كه در فرايند تفكيك اجتماعي صورت ميپذيرد، در پي دارد. اين فرآيند شرايط بالقوه اختلال نمادي را در جامعه به وجود ميآورد، مگر اين كه جامعه بتواند به همان نسبت انسجام اجتماعي را كه يكي از ابعاد آن وحدت نمادي است، در سطوح ديگر تأمين كند.
اين در حالي است كه آن دسته از كشورهاي در حال توسعه كه دچار مشكل مزمن ضعف در انسجام اجتماعي هستند، هنوز در ابعاد چهارگانه اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي نهادينه نشدهاند. به عبارت ديگر، وفاق اجتماعي در اين كشورها ضعيف، محدود و شكننده است. در چنين شرايطي، اعمال گزينه اول ممكن است نه تنها به تحكيم وحدت نمادي كمك نكند، بلكه نوعي بيثباتي اجتماعي را نيز در پي داشته باشد.8
در قالب راهبرد دوم، نوعي سياست يكسانسازي فرهنگي در توصيف چگونگي شكلگيري و ورود قوميت در ساختار هويت فرد، پژوهشگران به چند مرحله اشاره دارند. از جمله آنها ميتوان از مرحله «پديداري قومي» و مرحله «قوام هويت قومي» نام برد. پديداري قومي توسط بسياري از محققان به عنوان مرحلهاي از كشف هويت درنظر گرفته شده است. «فيني و تارور» در مطالعهاي مبتني بر مصاحبه، كه روي 24 نفر از آمريكاييهاي آفريقايي تبار انجام دادند، دريافتند كه برخي از آنان حتي در سنين 12 تا 14 سال به مرحله پديداري قومي خود وارد شدهاند. اين افراد اظهار داشتهاند كه علاقهمندند، اطلاعاتي درباره ميراث قومي خودشان به دست آورند. به همين منظور، بعضي از آنها به صورت فعال و از طريق صحبت با خانواده و دوستان در خصوص موضوع قوميت، خواندن كتاب در اين باره و تفكر درباره تأثير هويت بر زندگيشان وارد اين مرحله شدهاند.
شبيه همين توصيف از مرحله پديداري را در آثار ديگر فيني ميتوان يافت؛ جايي كه وي رشد هويت را بين 164 آمريكايي آسيايي، آمريكايي لاتين و آفريقايي تبار 15 تا 17 ساله مورد بررسي قرار داد و به نتايج مشابه رسيد). در پژوهش مشابه ديگري، زئون و گارسيا و اكيوز، رشد هويت قومي را بين دانشجويان كالج آمريكايي كرهاي تبار مورد مطالعه قرار دادند. آنها گزارش كردند كه اكثر دانشجويان مورد مطالعه، مقطع مشخصي را ميتوانند معين كنند كه به آمريكايي و يا سفيدپوست نبودن خود، وقوف پيدا كردهاند. آنها در واقع دريافتهاند كه با سفيدپوستان آمريكايي راحت نيستند و بدين ترتيب، ضمن كشف هويت قومي به دنبال گروه مشابه خود بودند.
پس از مرحله پديداري هويت قومي، اقليتهاي قومي به دنبال شكلدادن هويت قومي خود ميروند. مطالعات انجام شده در آمريكا حكايت از آن دارد كه اقليتهاي قومي موجود در آن كشور، در اين مرحله به دنبال عضويت در گروه اقليتي مشابه خود هستند و سعي دارند پايگاه قومي مناسب كسب كنند. همچنين، پژوهشگر ديگري كه روي دانشجويان آمريكايي ژاپني تبار مطالعه ميكرد، دريافت كه آنان در مرحله قوام هويت قومي كه پس از مرحله پديداري، ظاهر ميشود، سعي ميكنند بين هويت آمريكايي و هويت قومي خود موازنه منطقي ايجاد كنند. به عبارت ديگر، ميتوانند تشخيص دهند كه چه بخشي از آنها آمريكايي و چه بخشي ژاپني است. بدين ترتيب، آنان با رسيدن به يك تعادل، احساس خوبي در مورد خودشان پيدا ميكنند.
ملاحظه ميشود كه هويت افراد طي فرايند رشد، شكل ميگيرد و در اين مسير، مراحل چندي نيز قابل تفكيك و تشخيص است. اين هويت در متن اجتماع و فرهنگي رشد ميكند كه فرد در آن، جامعهپذير شده است؛ با آن كه در برخي از نظريهها، شكلگيري هويت افراد به صورت خودكار فرض شده است كه از رشد يك اصل ذاتي در هر موجود زنده ناشي ميشود و بدين ترتيب، هويت يك محصول ماهوي و ذاتي است. اما ديدگاه غالب، بر تأثير محيط فرهنگي ـ اجتماعي فرد بر هويت دلالت دارد. به طوري كه حتي در ديدگاههاي روانشناختي نيز، رابطه تعاملي فرد و جامعه در شكلدهي به هويت مدنظر است. به عنوان مثال، «پياژه» رابطه بين محيط و انسان را دوسويه ميبيند و هويت را نتيجه تعامل مداوم سطح واقعي پيشرفت فرد از يك سو و ويژگيهاي محيط از سوي ديگر ميداند.
در يك تعبير هرمنوتيكي، مفهوم «متن» براي اشاره ضمني به هضم خردهفرهنگها در فرهنگ غالب پيگيري ميشود. در شكل افراطي و حاد اين سياست، حذف فيزيكي اقوام و ممنوعيت كاربرد زبان قومي آنها را شاهد هستيم. اين راهبرد طي استيلاي كشورهاي استعمارگر بر مستمرههاي خود، بعضاً مورد استفاده واقع شده است. اما شاهد تغيير عمدهاي در زبان آنها نبودهايم.در شكل امروزي آن، سياست يكسانسازي توسط روسها در طول بيش از يك سده كه بر آسياي ميانه تسلط داشتند، اعمال شد. ولي موفقيت چنداني در جايگزيني و حتي يادگيري زبان روسي در بين اقوام مختلف آسياي ميانه كه بالغ بر دوازده زبان قومي را در خود جاي دادهاند، نداشتند.
اساساً در جهان كنوني و با وجود امكانات ارتباطي و اطلاعرساني فراگير، توفيق چنين سياستهايي غيرممكن مينمايد. ضمن اين كه هرگونه تلاش در اين جهت نتايج معكوس دارد و در سطح فردي نوعي احساس نابرابر نسبي و تضاد با جامعه و فرهنگ كل را توسعه ميدهد و نهايتاً وفاق ملي را دچار خدشه خواهد كرد. همچنين، با اعمال اين سياست در سطح اجتماعي نيز شاهد بروز اختلالهاي توزيعي و رابطهاي9 خواهيم بود كه عملاً نظم اجتماعي و نهايتاً وفاق ملي را درهم خواهد شكست.
راهبرد وحدت در كثرت شايد مناسبترين گزينهاي باشد كه در قالب آن بتوان، ضمن حفظ و تقويت هويت قومي، اشتراكات ملي را نيز مدنظر قرار داد؛ البته به طوري كه حفظ هر يك مستلزم حذف ديگري نباشد. طي اين راهبرد از حذف و ادغام خردهفرهنگها پرهيز ميشود؛ چرا كه سياست حذف بيش از دو نتيجه در پي نخواهد داشت: نخست آن كه اگر توفيق حاصل شود و با حذف و كمرنگ شدن هويت قومي در بين اقوام مواجه شويم، به طور قطع شرايطي ايجاد خواهد شد كه از آن ميتوان به آنومي هويت ياد كرد. يعني هويت قومي از فرد گرفته ميشود و هيچ اطميناني بر پذيرش هويت ملي نيز در آن نيست. در حالت عدم توفيق احساس نابرابري نسبي در فرد رشد ميكند كه به تضاد قومي منجر خواهد شد. در حالي كه در گزينه وحدت در كثرت امكان رشد تنوعات، به همراه پذيرش داوطلبانه مشتركات ملي فراهم ميشود. اين حالت، انسجام اجتماعي و وفاق ملي را تقويت خواهد كرد.
در سطح زبان قومي بسياري كشورهاي جهان تجربههاي موفقي از عمل به گزينه سوم را داشتهاند. هندوستان نمونهاي از اجراي چنين سياستي است. اين كشور ميكوشد تا همبستگي ملي را بر پذيرش گوناگوني زبان حفظ كند. با پذيرش اصل همبستگي در عين گوناگوني، برنامهريزان آموزشي در چارچوب مراحل رشد شناختي ـ اجتماعي كودك و سطوح گوناگون آموزشي، بر عامل زبان، هم به عنوان يك زمينه درسي و هم به عنوان ابزار آموزشي تأكيد ميورزند و يك سياست سه زبانه را در پيش گرفتهاند. اين سياست نخست در سال 1959 ميلادي ارائه شد و سپس در سال 1961 اصلاح گرديد. اساس اين سياست را سه عامل تشكيل ميدهد:
1. به رسميت شناختن اقليتهاي قومي ـ فرهنگي در استفاده از زبان مادري در آموزش؛
2. ترويج زبان رسمي ناحيهاي به منظور ايجاد همبستگي در ميان گروههاي قومي يك ناحيه؛
3. پديداري يك زبان رسمي ملي به منظور ايجاد همبستگي در سطح كشور10
تجربه آموزش زبانهاي قومي در كنار زبان ملي در بعد اجرايي و عملياتي بسيار متنوع است؛ به طوري كه طيفي از شيوههاي مختلف مانند اختصاص دادن يك ساعت مشخص براي تدريس اختياري زبان در مدرسه تا تأسيس آموزشگاههاي ويژه و يا اختصاص سالهاي اوليه تحصيل به زبان قومي و سپس پرداختن به زبان ملي را شامل ميشود. اما گذشته از شيوههاي اجرايي كه قطعاً با مطالعه تخصصي قابل توصيه هستند، اصل آموزش زبان قومي به عنوان يكي از متغيرهاي تأثيرگذار بر حفظ هويت قومي و نهايتاً كاهش احساس تضاد قومي و افزايش وفاق ملي در كنار حفظ و اشاعه يك زبان ملي، از جمله سياستهايي است كه در قالب راهبرد وحدت در كثرت قابل پيگيري است.11
در پايان يادآوري اين نكته ضروري بنظر ميرسد كه در ايران راهبرد دوم يعني يكسانسازي فرهنگي با شدت و پيگيري دستگاههاي دولتي و فرهنگي اجرا ميشود، با اين وجود در طول سده اخير توفيق چنداني در تكشكلي كردن فرهنگي در تعريف زبان و فرهنگ فارسي بدست نياوردهاند. ضمن اينكه باعث افزايش بيش از حد مناقشات و تضادهاي قومي و افزايش واكنشهايي در عمق جامعه گرديده است. كه آينده اين فرايند، تعريف ديگري را در شكلدهي هويتهاي قومي با مختصات متفاوت زباني را باعث خواهد شد.
پينوشت:
1ـ پرايد، ج، ب جامعهشناسي يادگيري و تدريس زبان ـ ترجمه سيداكبر ميرحسني
2 ـ حميدي، منصور علي. دوزبانگي و آموزش بر پهنه گيتي
3ـ Minderovic, 1998
4ـ Kirby, 1999
5ـ Abound & Skerry, 1984
6ـ چبلي، مسعود. جامعهشناسي نظم
7ـ همان
8ـ همان
9ـ همان
10ـ حميدي، منصورعلي. دوزبانگي و آموزش بر پهنه گيتي
11ـ دهقان، حسين. مقاله هويت قومي و وفاق ملي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر