۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

محرومیت از حق تحصیل لیلا صحت

:ساوالان



محرومیت از حق تحصیل

لیلا صحت


بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه تلاش و کمک برای بهبود وضعیت زنان ، مسائلی که خودم بیشتر شان را با گوشت و پوست خود لمس کرده بودم برایم اهمیت ویژه ای پیدا کرد و به این نتیجه رسیدم که علاوه بر تلاش مدنی ادامه تحصیل در یکی از رشته های علوم اجتماعی می تواند پشتوانه علمی خوبی برای ادامه فعالیت هاو اهدافم باشد تا اینکه امسال در آزمون آزاد دانشگاه تبریز شرکت کردم و با کمال تعجب متوجه شدم که محرومیت از تحصیل شامل من هم شده است. راستش اصلا فکرش را هم نمی کردم که روزی پس از پشت سر گذاشتن سد مخالفت های شوهر، مادر شوهر، برادر شوهر ،خواهر شوهر اینبار نوبت به دولت برسد که با آن شکل حجیم وساز و کار سنگینش مانع ادامه تحصیل من باشد.
یاری یول - این روز ها حال خاصی دارم میلی به انجام کاری ندارم مثل آدم های سنگی . خالی از هر احساسی شاید این هم نوعی سیستم دفاعی مخصوص خودم باشد که در این مواقع فعال میشود این حالت را در خودم خوب میشناسم بار ها و بارها به سراغم آمده است اما هر بار یک جوری تمام شده است این بار هم تمام خواهد شد مثل همیشه و من با پررویی که در خودم سراغ دارم به فردای دیگری سلام خواهم کرد اما یاد وخاطره تلخ آن به لیست همه آن روز های پشت سرگذاشته اضافه خواهد شد انگار روز به روز جان سخت تر میشوم!
ازخردسالی علاقه زیادی به تحصیل ،یادگرفتن وکشف دنیای پنهان شده در لابلای کتابها داشتم واین حس به عطشی می ماند است که هنوز رهایم نساخته است در دوران دبستان بی آنکه بدانم شاگرد اول بودن چقدر می تواند خوب باشد شاگرد ممتازی بودم وقتی معلم دانش آموزی را بخاطر انجام ندادن تکالیفش تنبیه میکرد این من بودم ازترس توبیخ معلم بیشتر درس می خواندم .مادرم در حد خواندن و نوشتن می دانست و پدرم بیسواد بود اصلا کاری به کارم نداشتند که من با درس و تکالیفم چه میکنم بارها بخاطر اینکه دفترم تمام شده بود و برایم دفتر تهیه نکرده بودند مثل مادر مرده ها گریه کرده بودم.
تمام روزهای پدرم برای کار در جهت تامین هزینه زندگیمان سپری میشد و مادرم مثل بیشتر زنان اطرافش گرفتار خانه داری وترو خشک کردن بچه ها بود و دیگر جایی برای توجه کردن به رویا ها و بلند پروازی های دخترکی مثل من نمانده بود بعد از اتمام هر دوره تحصیلی بزرگترین نگرانیم این بودکه نکند امسال در مدرسه ثبت نامم نکنند زمزمه ای که پس ازاتمام دوره ابتدایی هر سال از زبان دوستان و فامیل در بین صحبت هایشان با مادرم می شنیدم: همین قدر که بتواند بخواند و بنویسدبسش است آخرش میخواهد کهنه شور شود حالا چه فرقی میکند چند کلاس درس خوانده باشد !
شاید هم زیر سایه همین تفکر بود که روزی مادرم مرا از وسط کلاس فیزیک دوم دبیرستان بیرون کشید تا در مراسم خواستگاری حاضر شوم .همه معیار های خواستگار با معیار های مادرم جور بود من معیاری نداشتم چون تا به آنروز اصلا به ازدواج فکر نکرده بودم در آن لحظه بزرگترین نگرانیم دوری از درس و مدرسه بود ،ترک تحصیل برایم به کابوسی می ماند که داشت به حقیقت تبدیل میشد برای همین تنها خواسته ام ازخواستگار اجازه برای ادامه تحصیل بود.
بعداز ازدواج برنامه ای که برای ادامه تحصیل در نظر داشتم مطابق میلم پیش نرفت تولد پشت سر هم دوتا فرزندم با فاصله کم هیچ فرصتی زا برای عملی کردن به آرزو هایم نمی گذاشت اما همچنان شیرین ترین رویاهایم را در پشت نیمکت های کلاس درس مجسم میکردم تا اینکه بعداز ۸ سال دوری از درس ومدرسه ،تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم چه مخالف ها که نشد چه دعوا ها و تلخی هایی که بخاطر این تصمیم ساده متحمل نشدم خانواده بسیار سنتی مذهبی همسرم از سرسخت ترین مخالفانم بودند اما با پافشاری من همه ان روزها تمام شدند و من همچنان دانش آموز ممتاز کلاس بودم و توانستم با موفقیت دیپلم خود را بگیرم و برای کنکور سراسری آماده شدم بخاطر موقعیت ومسئولیت هایم در خانه بعنوان مادر و همسر، میدانستم که ادامه تحصیل در دانشگاه برای من محدود به شهرستان محل سکونتم است و حتی در صورت قبولی در بهترین رشته، شانسی برای حضور در دانشگاه دیگری را ندارم برای همین ادامه تحصیل در پیام نور را ترجیع دادم و با همه پستی و بلندی ها و سختی هایش دوره کاشناسی را در رشته آمار تمام کردم.
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه ،بادرگیر شدن در فعالیت های مدنی و سیاسی دنیای جدیدی را کشف کردم و در این بین تلاش و کمک برای بهبود وضعیت زنان ، مسائلی که خودم بیشتر شان را با گوشت و پوست خود لمس کرده بودم برایم اهمیت ویژه ای پیدا کرد و به این نتیجه رسیدم که علاوه بر تلاش مدنی ادامه تحصیل در یکی از رشته های علوم اجتماعی می تواند پشتوانه علمی خوبی برای ادامه فعالیت هاو اهدافم باشد تا اینکه امسال در آزمون آزاد دانشگاه تبریز شرکت کردم و با کمال تعجب متوجه شدم که محرومیت از تحصیل شامل من هم شده است راستش اصلا فکرش را هم نمی کردم که روزی پس از پشت سر گذاشتن سد مخالفت های شوهر، مادر شوهر، برادر شوهر ،خواهر شوهر اینبار نوبت به دولت برسد که با آن شکل حجیم وساز و کار سنگینش مانع ادامه تحصیل من باشد.
اما این روزها و اتفاقات پس از انتخابات فضای سیاسی و اجتماعی کشورمان غیر منتظره و دور از تصور همه و حتی بنیان گذاران نظام جمهوری اسلامیست انقلابیون سال ۵۷ که برای براندازی رژیم شاهنشاهی به خیابانها ریختند و علیه استبداد و ظلم شعار دادند و استقلال و آزادی جمهوری اسلامی را خواستار شدند هرگز تصور نمی کردند که روزی وضعیت به گونه ای خواهد شد که دولت بر آمده از انقلاب بنام حفظ انقلاب در سرکوب شهر وندان منتقدو مخالف روی شاه پهلوی را هم سفید کند و اعمال محرومیت ها ،زندان، شکنجه و... در حق شهروندان ، جزو عادت های معمولی آن شود و بی هیچ ملاحظه ای در قبال منتقدین اعمال کند.
و تجربیات چند سال اخیر ثابت کرده که واقعا اراده ای در درون حاکمیت وجود ندارد که مایل به کنترل یا توقف برخورد های غیر انسانی باشد و دل بستن به احقاق حقوق از دست رفته از طریق سیستم حکومتی امید بیهوده ای است، خلاصه اینکه که گویا کار اصلی دولت فعلی، در سرک کشیدن به زندگی خصوصی شهروندانش خلاصه شده است تا به محض بدست آرودن فرصتی با این رفتار های غیر اخلاقی و غیر انسانی دست به تصویه حساب با مخالفان ومنتقدان خود زند.


هیچ نظری موجود نیست: